یادمان باشد
یادم باشد
یادم باشد خداوند بعد از آفرینش من به خودش آفرین گفت
پس قدر خود را بدانم.
یادم باشد
یادم باشد خداوند بعد از آفرینش من به خودش آفرین گفت
پس قدر خود را بدانم.
سلام سلام
هی به خودم قول میدم که به وبلاگم بیشتر سر بزنم ولی اینقده مشغله کاری دارم نمی رسم…
خدایا شکرت سلامت هستم…
ومشغله هام همشون خیره…
واینکه راسش چند وقتی اینستا مشغول بودم. ضربه ی بدی ازش خوردم…
کلا انداختمش دور..
یه دوسال پیش داییم میگفت اینستا گفتم یک موجود خانمان سوز .خانه خراب کنه بی همه چیزه…
ولی نمی دونم چرا از دی ماه پارسال حرفه خودم یادم رفت ورفتم سراغ این موجود بی همه چیز…
خیلیا در اینستا کار فرهنگی میکنن ولی باید راه وروشش رو بلد باشی…
جنبه خیلی حرفا وقضاوتا رو داشته باشی..
هیی خلاصه دوسه روزیه که دیگه نرفتم سراغش..
خداروشکرررر…
سلام اول هر حرفمه.چرا که سلام سلامتی می آره
خوب تو پست قبل گفتم که خودمو علایقمو فراموش کردم….
حالا اومدم بگم که دوسالیه به خاطر گل پسر وارد کار هنری شدم اونم از نوع نمدیش.
کار دستیای نمدی درس میکردم.بعد دیدم من که باید به خاطر بچه خونه باشم.اوقات فراغتمم الا ماشالله زیاد هست.
پس چه بهتر یه شغل خونگی داشته باشم.
دیگه اینقدر تمرین کردم که الان نزدیک شش ماهیه دارم فعالیت میکنم مشتری ثابتمم پسر جان وخان داداشمو دختر خالم هستن.
تو اینستا وایتا وواتساپم فعالم گه گداری یه عزیزی پیدا میشه سفارش میده.
خوب چیا درس میکنم بریم ببینیم…
چقده سخته واسه کسی که از دوران راهنماییش فعال فرهنگی بوده بعد یه دفعه بعد ده سال همه چیز عوض بشه وبه خاطر ازدواج وبچه همه چیز بره به فراموشی…
چقده مدیریتم افتضاح بوده که خودمو علایقمو زیر پاگذاشتم…
فکر میکردم مادری وهمسری به اینه که خودتو وقفشون کنی…
چه فکر اشتباهی خودمو فراموش کردم…
ولی بعد شش سال متوجه شدم ،دیره می دونم ولی من هنوز 28سالمه می تونم برگردم به نرگس با نشاط و فعال …
شما برام بنویسید جای من بودین چیکار میکردین
سلام به عزیزانم
ماه مهیمانی خدابرشما مبارک باد.
نمی دونم چی شد ولی خیلی وقته واسه یه سری مشکلاتی که داشتم ننوشتم.
حالا ان شالله اگه خدا کمک کنه ان شالله تصمصم گرفتم بنویسم.
النماس دعای فراوان
کاروان خاطرات، بازگشته است از جایی که چهل روز گذشته است از ماتمهای سرخ، از عطشهای پرپر شده.
این آتش یادها، چهل روز چون اسبان تاختهاند بر پیکر صبر آنان.
بازماندگانِ حادثه تیغ و تاول، رسیده اند به نقطهای از آغاز؛ به نگاههای در خون شناور، به گلوهای بریده شده در دلِ
تشنگیِ دشت.
کاروانِ اربعین، با خطبه های گریه، از شام رسوا برگشته است و تصاویر جراحت، در سوزنده ترین بیان قاب میشود
و در سوزنده ترین بیابان.
بغل بغل شعله ریخته میشود در صحرا.
دوبیتی های پرلهیب، سطح مصیبت زده دشت را گلگون تر می کند. اکنون چهل روز از آن سیل عطش، سپری شده
است. قافلهای زخم خورده، وارد سرزمین چهلمین روز میشود.
اینان اربعین را با خود آورده اند؛ با نقل خاطرات قطعه قطعه شده. دنیای ادب نیز گل و ستاره آورده است که به پای
سربلندیشان بریزد.
سلام بر استواری غیرقابل ترسیم شما! سلام بر آن گامهای شکیباتان که جاده های دراز شام را خسته کرد!
هر سال، چشمان غمبار اربعین که می آید، اطراف ما پر میشود از هیئتهای مذهبی التماس و دسته دسته گلهای اشک.
هر سال اربعین، از لابه لای واژه های مذاب مداحان، دلهای آسمانی شما دیده میشود و علمهای ما از هوش میروند.
لباس های مشکی تقویم، بوی قتلگاه می گیرند.
اربعین! به یاد روشنیِ شما شمع گونه میسوزیم و گریه سر میدهیم برای فاصله های خود و زجرهای شما.
خوشا زندگی در این گریستن و مردنهای پیاپی!
خوشا گریستن برای داغهای زینب علیهاالسلام ، برای مصیبتهای سجاد علیهالسلام ، برای بیتابی بچه های آسمان!
سلام بر اربعین که عاشورایی دیگر از گریه را برای ما به راه میاندازد!
من برای گریستن، به آغوشت محتاجم
محمد کاظم بدرالدین